قدیمیهای محله جاهدشهر هنوز مثل همسایههای قدیمی هوای هم را دارند. وقتی یکی نان میپزد و بویش در محله میپیچد حتما باید چندتا نان هم به همسایهها بدهد. ظرفهای آش و غذاهای دیگر هم هنوز بین همسایهها رد و بدل میشود.
همسایه این محله که باشی حتی شستن فرشها یا دادن پردههای همسایهها به کسانی که ماشین لباسشویی بزرگتری دارند، بدون ریا انجام میشود و این تواضع و حس همکاری بین همسایهها سبب شده است که همه با هم انس زیبایی داشته باشند و مانند یک خانواده به نظر برسند که همه در یک کوچه یا خیابان سکونت دارند.
صفورا مالدار یکی از همسایههای قدیمی محله جاهدشهر است که سالها پیش از روستای چکنه به مشهد مهاجرت کردند و ساکن این محله شدند. او که آن زمان در مشهد تنها بوده خیلی زود با همسایهها صمیمی میشود. صفورا خانم جهت صحبتهایش را به سمت خلق و خو و مهربانی همسایههایش میبرد؛ «در محله ما همسایهها با هم اتحاد دارند مثلا اگر کسی مراسمی داشته باشد همسایهها با هم کادو میگیرند، با هم به دیدنش میروند و در غم و شادی هم شریکند و اگر مشکلی برای کسی پیش بیاید، میتواند روی کمک هممحلهایها حساب کند».
پس از کمی مکث ادامه میدهد: «مثلا بیایید دستتان را بگیرم و ببرم درِ خانه همسایهها و بگویم پول نیاز دارم تا ببیند آنها چه بیریا به من قرض میدهند. حتی احساس مسئولیت معتمدان محله که خدا سایهشان را از سرمان کم نکند، پشتمان را به محبتشان گرم میکند، مسجدیهایی مانند آقایان نادیزاده، هاشمی و... که مردم مشکلاتشان را با آنها مطرح میکنند و از مشورتشان کمک میگیرند.»
کسبه محله نیز از نگاه صفورا مالدار پنهان نمیمانند: «روزی هزار بار خدا را شکر میکنم که اهل این محلهام. مگر میشود از بوی نان علیآقا که صبح به صبح در محله میپیچد و همه نانوایی سنگک را به اسم او میشناسند، دل کند و به جای دیگری رفت»؟
با خنده میگوید: «البته خودم هم نان محلی درست میکنم و به همسایهها هدیه میدهم هرچند مهربانی همسایهها بیشتر از آن است که وقتی چیزی برایشان میبری ظرفت را خالی برگردانند. من اینجا مغازهدار هستم و تابهحال پیش نیامده از دادن جنس نسیه به اهالی پشیمان شوم، چون همه قسطهایشان را به موقع پرداخت میکنند.»
صفحه اول شناسنامهاش اسفند ۱۳۴۳ را نشان میدهد. نگاهش که میکنی، مهربانی و بلندقامتی بانوان کُرد را برایت تداعی میکند؛ بانوی کُرمانج محله جاهدشهر امروز میخواهد نقشهای شفاهی از این محله و ارتباط اهالیاش به تصویر بکشد.
«در یکی از روستاهای اطراف قوچان (مشکون لو) به دنیا آمدم و همانجا بزرگ شدم. ازدواج که کردم، شوهرم سرباز بود. بعد از آمدنمان به مشهد شوهرم در کارخانه شیر مشغول به کار شد.»
نفسی تازه میکند و سرش را میگذارد بر شانه زمستان آن سالی که به علت بیکاری شوهرش به مشهد آمدند و میگوید: «اکنون عمر زندگیمان در جاهدشهر ۱۲ساله شده است. یادم میآید آن روزها که اینجا آمدیم خانهها اندک و پراکنده بود و تا چشم کار میکرد، بیابان در نگاهت مینشست.
هرچند منزل ما آب و برق و گاز داشت، امکانات دیگری نداشتیم؛ نه مغازهای نه نانوایی و نه داروخانه. یک روز به دلیل حادثهای که پیش آمد، نیاز به تلفن پیدا کردم، اما چون اینجا هیچ باجه تلفنی وجود نداشت، مجبور شدم در تاریکی شب تا شهرک کوشش برای پیدا کردن تلفن بروم»
نگاهش را به ۱۰، ۱۲سال پیش میدوزد و ادامه میدهد: «مشکلاتمان به اینجا ختم نمیشد؛ اتوبوس که به اینجا نمیآمد. تا کمی هوا تاریک بود، هیچ وسیله نقلیهای هم ما را به اینجا نمیآورد و میگفت این مکان بیابان است. از ساعت مشخصی به بعد دیگر نمیتوانستیم از خانه بیرون بیاییم، چون اینجا محل جولان سگهای ولگرد شده بود و امنیتی هم نبود.»
برایم سوال میشود شهرکی که تا چند سال پیش تا این اندازه دور از امکانات بوده چطور امروز به منطقهای آباد و آرام تبدیل شده است که پاسخش پازل تکمیلشده این محله را ترسیم میکند: «زمینهای این منطقه متعلق به کارخانه شیر بود و برای اینکه مردم بیایند و زمینهایی را که به آنها واگذار شده است هرچه زودتر بسازند، به همه مالکان نامه دادند که اگر در شهرک خانه نسازید، زمینها به مالکان دیگر واگذار خواهد شد؛ این موقع بود که ساختوساز در جاهدشهر به سرعت پیشرفت کرد.»
علاقه او به محلهاش بیشتر از آن است که در تعریف و تمجید از مزیتهای آن خستگی به خود راه دهد. حرفهایش را به امروز پیوند میدهد و میگوید: «در حال حاضر محله ما جزو پیشرفتهترین محلات شهر محسوب میشود؛ از مغازههای رنگارنگ و آب و هوای خوب اینجا گرفته تا اهالی خوب و آرامش و امنیت خاصی که در کمتر محلهای در مشهد دیده میشود.
تابستانها به دلیل هوای خنک نیازی به استفاده از کولر نداریم. بیشتر ساکنان این محله از قشر فرهیخته هستند و اغلب معلمان جاهدشهر نیز از همین محلهاند. از همسایهها هم هرچه بگویم کم است تا جایی که از چشمهایم بدی دیدهام، اما از آنها نه. انسانهای خوب و باایمانی هستند که از حال یکدیگر بیخبر نمیمانند و در مشکلات از هم حمایت میکنند.»
وارد جزئیات که میشویم، میگوید: «اینجا یکی از راههای ارتباط همسایهها با هم، برگزاری دورههای قرآنی است که در خانههای مختلف برگزار میشود. در این جلسات مردم علاوهبر یادگیری و تلاوت قرآن، پول جمع میکنند و این پول صرف هزینه مشاور خانواده و مفسران قرآنی میشود که به جلسات دعوت میشوند.»
در جلسات قرآن همسایهها علاوهبر یادگیری و تلاوت قرآن، برای هزینههای اهالی پول جمع میکنند
او ادامه میدهد: «در جلسات گاهی وسیله نقلیه برای رفتن به مکانهای زیارتی مانند حرم و ... فراهم میکنند و علاوهبر اینها صندوق قرضالحسنه هم داریم که تا سقف ۴، ۳میلیون تومان وام میدهد و قسط آن فقط ماهی ۵۰، ۶۰هزار تومان است.»
به اینجای صحبتش که میرسد، یکی از رسمهای دوره قرآنی آنها شگفتزدهام میکند؛ «در دورههای قرآن گاهی همسایهها دور هم جمع میشوند و پول میگذارند و برای سلامتی بچههایجاهدشهر در ابتدای ورودی منطقه خون میکنند و گوشت آن را در شیرخوارگاهها و بیمارستان معلولان پخش میکنند.»
از حرفهایش میفهمم که این محله خیّران زیادی دارد. صحبتش را در این زمینه با افتخار پی میگیرد: «اینجا افرادی هستند که مستاجرند و با وجودی که وضع مالی خوبی ندارند، برای بچههای شیرخوارگاه لباس، مواد خوراکی یا هرچیز دیگری که در توانشان باشد، تهیه میکنند. حتی برخی خانمهای جاهدشهر بچههای شیرخوارگاه را به حمام میبرند. آرایشگاهی هم اینجا هست که به صورت رایگان موهای بچهها را کوتاه میکند.»
میگوید: «به جز اینها چند خانم نیکوکار هستند که جهیزیه برای نوعروسان فراهم میکنند و تا به حال برای بیشتر از ۱۰۰ عروس جهیزیه تهیه کردهاند؛ حتی در مسجد امامخمینی (ره) یک اتاق در اختیار خیّران گذاشته شده است و به آنجا که بروی میبینی یکی چرخ گذاشته و خیاطی میکند، یکی لحاف میدوزد، یکی اسباب درست میکند و چند نفر هم هستند که وسایل را سرو سامان میدهند.»
هممحلهای ما میگوید: «مهربانی اهالی فقط به محله ختم نمیشود؛ روستای محل تولد من روستای محرومی است. زمانی که این موضوع را با هممحلهایهایم در میان گذاشتم مقداری پول جمع کردیم که با آن توانستیم چند تا از روستاهای مسجدیها را تجهیز کنیم و به نیازمندان آنجا خدماتی هرچند کوچک برسانیم.»
مهربانی اهالی فقط به محله ختم نمیشود؛ مقداری پول جمع کردیم و مسجد روستای تولدم را سرو سامان دادیم
جاهدشهر هم مانند هر محلهای در مناسبتهای مختلف مراسم ویژه خود را دارد. صفورا مالدار میگوید: «اینجا در ماه محرم و ماه رمضان برنامههای جالبی برگزار میشود و حالوهوای خاصی دارد. ماه محرم خیمه برپا میکنند و نذری میدهند، شلههای اینجا هم خیلی معروف است تا جایی که مردم از همه شهر میآیند و از اینجا شله میبرند.»
با همان لحن شیرین میگوید: «اینجا ماه محرم و رمضان نیازی نیست که آشپزی کنی، چون محال است آش نذری سر سفرهات نباشد؛ تازه آشپزها و مداحان مراسم هم جاهدشهریاند و بهصورت رایگان در این مراسم خدمت میکنند.
روضههای ماه محرم نیز با نظم خاصی برگزار میشود و غیر از آن در مسجد امامخمینی (ره) هر صبح جمعه دعای ندبه داریم که صبحانه هم به مردم داده میشود. اهالی در آبادانی مسجد نقش مهمی دارند.»
صحبتش را به هیئتهای مذهبی میکشاند و گوید: «اینجا چند هیئت مذهبی هم داریم مانند هیئت مذهبی جوانان بنیهاشم که در آن قرعهکشی برای زیارت کربلا هم انجام میشود و هزینه آن را خیّران تامین میکنند.»
کمکم به پایان گفتگو نزدیک میشویم و صفورا مالدار صحبتهایش را با قدرشناسی به پایان میبرد: «افراد زیادی برای هرچه بهتر شدن وضعیت این محله زحمت میکشند و دست به دست هم دادهاند و محله را سر پا نگه داشتهاند مانند آقای دکتر گلکار که در مطبش همیشه به روی همه باز است و ارگانهایی مانند شهرداری فعال منطقه که برنامههای زیاد و جذابی برای مردم برپا کرده است؛ مانند برگزاری جشنها و عزاداریها در مساجد و پارکهای مختلف و برنامه طنز که جمعهها برای بچهها در پارک نیایش برگزار میشود.
همچنین بسیج و نیروی انتظامی که امنیت را به خوبی اینجا برقرار کردهاند و در محله گشت ایمنی دارند تا جایی که بارها شده شبها درِ خانهمان تا صبح باز مانده و هیچ اتفاق ناگواری نیفتاده است و حتی نیمهشبها هم میتوان در این کوچهها با اطمینان قدم زد و از هیچ چیزی بیم نداشت.»
* این گزارش پنج شنبه، ۱۵ فروردین ۹۲ در شماره ۲۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.